می نویسم امشب تمام تورا واژه ها همدیگر را در آغوش کشیدند از بی تابی من ستاره ها می رقصند آسمان جشن گرفته مرا آرام نمی کند این بزم همه ی کهکشان فهمید چقدر آغوشت را کم دارم تو هم امشب مرا در خوابت تعبیر کن شاید آرام بگیرم خوب کن حالِ شبهایم را یک شب بخیر خشک و خالی از تو می تواند کاری با من کند که احساس کنم امشب خوشبخت ترین آدمِ روی زمینم هر شب خيال ميكنم دارمَت كنارِ خودم برايت چاى ميريزم و شروع ميكنم از روزمرگى هايم سخن گفتن هر روز چشم باز ميكنم چاىِ يخ كرده ات را سر ميكشم و با نداشتنت خيلى منطقى كنار مى آيم اين زندگىِ منِ بعد از توست من نگاهت ڪردم همه چیز از یک دوستت دارم بی صدا آغاز شد و من تو را نگاه به نگاه هر روز چه عاشقانه فریاد میزنم حتی با اینڪه صدایم را ڪسی جُز چشمهایت نمیشنود من برای ماندن آمده ام برای داشتنت از تمامِ جهان گذشته ام مرا بخواه مرا بخوان و عاشقانه تکرار کن که پای به زنجیرم و دل در بند من به تو پناه آورده ام به اُمیدِ تو زنده مانده ام این یعنی عشق یعنی که تو نیمه ی جانِ منی نقشه جغرافیا را قبول ندارم هرجا که تورفته ای دورترین نقطه ی دنیاست
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|